خط سرخ شهادت

خط سرخ شهادت

شهداشرمنده ایم
خط سرخ شهادت

خط سرخ شهادت

شهداشرمنده ایم

داستان درخت گلابی

مردی چهار پسر داشت.
آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود.
پسر اول در زمستان،دومی در بهار،سومی در تابستان و پسر چهارم نیز در پاییز به کنار درخت رفتند. .....

سپس پدر همه را فرا خواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده. پسر دوم گفت: نه … درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن. پسر سوم گفت: درختی بود سر شار از شکوفه های زیبا و عطر آگین و با شکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.پسر چهارم گفت: نه!! درخت بالغی بود پر بار و میوه هایی پر از زندگی و زایش. مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید ، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شمانمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار و زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید! مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل ، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند! زندگی را فقط با فصل های دشوارش ببین ، در راههای سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند….

داستان زیبای حضرت عیسی وپیرزن نابینا

وقتی حضرت عیسی علیه السلام از خداونددر خواست کرد کسی را به او نشان دهد که نزد خدا محبوب تر از او باشد

، خداوند عیسی را به پیرزنی که در کنار دریا زندگی می کرد راهنمایی نمود
وقتی عیسی علیه السلام به سراغ آن خانم آمد ، دید در خرابه ای زندگی می کند وبا بدنی فلج و چشمانی نابینا در گوشه ای رها شده است
وقتی حضرت عیسی علیه السلام جلوتر رفت ودقّت کرد ، دید پیرزن مشغول ذکری است :
« الحَمدُ للهِ المُنعِمِ المُفضِلِ المُجمِلِ المُکرِمِ»
خدایا شکرت که نعمت دادی ، کرم کردی ، زیبایی دادی ، کرامت دادی
 حضرت عیسی علیه السلام تعجب کرد که اوبا این بدن فلج که فقط دهانش کار می کند ، چرا چنین ستایش می کند ؟
 با خود گفت که او از اولیای خداست ومن بی اجازه وارد خرابه شدم ؛ برگردم ، اجازه بگیرم و بعد داخل شوم

 به دم خرابه بازگشت و گفت : « السَّلامُ علیکُ یا أَمةَ الله» پیرزن گفت : « وعلیک السَّلام یا روح الله». عیسی پرسید : خانم ! مگر مرا می بینی ؟
گفت : نه . پرسید : پس از کجا دانستی که من روح الله هستم؟ پیرزن گفت : همان خدایی که به تو گفت مرا ببین ، به من هم گفت چه کسی می آیدعیسی با اجازه آن خانم وارد خرابه شد وپرسید : خداوند به تو چه داده است که این قدر تشکّر می کنی ؟ تشکّر تو برای چیست ؟
پیرزن گفت : یا عیسی ، آن چه به من داده بود از من گرفت ، آیا همین طور پس گرفته است ؟ آیا وقتی می خواست آن را از من بگیرد ، به من نگاه کرد وپس گرفت ؟ عیسی فرمود : آری ، اوّل به تو نگاه کرده وبعد پس گرفته است . پیرزن گفت : من به همان نگاه او خوشم . خدا این نگاه رابه دیگری نداشته وبه من کرده است ؛ پس جای شکر دارد .
چنین پیرزنی به خداوند وصل است در حالی که پیامبر هم نبود . در واقع استادِ حضرت عیسی علیه السلام شد امّا وقتی برای ما مصیبتی پیش می آید ، فکر می کنیم خدا با ما قهر کرده است در حالی که برخی از آن ها جبران گناهان ماست تا خداوند متعال در آخرت ما را عذاب نکند برخی دیگر از گرفتاری ها به خاطر این است که از خدا غافل نشویم ، برخی دیگر هم به خاطر این است که خدا دوستمان دارد و می خواهد به خاطر صبر بر مشکلات ، پاداش بیشتری دریافت کنیم .