خط سرخ شهادت

خط سرخ شهادت

شهداشرمنده ایم
خط سرخ شهادت

خط سرخ شهادت

شهداشرمنده ایم

هیچ میدانید آخرین زنگ دنیا کی میخورد؟؟؟؟؟؟

  |
هیچ میدانید آخرین زنگ دنیا کی میخورد؟؟؟؟؟؟
خدا میداند.ولی...
آنروز که آخرین زنگ دنیا میخورد دیگر نه میشود تقلب کرد و نه سر کسی کلاه گذاشت.
آنروز تازه میفهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود!!!
و آنروز تازه میفهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود.سوالی که بیش از یک بار نمیتوان به آن پاسخ داد.
خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا میخورد روی تخته سیاه قیامت اسم ما را در لیست خوبها بنویسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگ تفریح آنقدر در
حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم.
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم.و بدانیم که دفتر دنیا
چرک نویسی بیش نیست!!!
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است...

زندگی من...

 

طی شد این عمر تو دانی به چه سان / پوچ و بس تند چنان باد دمان / همه تقصیر من است این که
خود می دانم / که نکردم فکری / که تعمق ننمودم روزی / ساعتی یا آنی / که چه سان می گذرد
عمر گران


کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط / فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات / همه گفتند کنون
تا بچه است / بگذارید تا بخندد شادان / که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست / بایدش
نالیدن / من نپرسیدم هیچ / که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن! / نتوان فارغ و آسوده ز غم ،
همه شادی دیدن /همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشودن! / سر هر بام که شد خوابیدن!/ من
نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟


هیچ کس نیز نگفت زندگی چیست؟ / چرا می آییم؟ / بعد از این چند صباح به کجا باید رفت ؟ / به
چه سان باید رفت ؟ / با کدامین توشه به سفر باید رفت ؟ / من نپرسیدم هیچ / هیچ کسی نیز نگفت
نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط ، فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات / بعد از
این باز نفهمیدم هیچ / که چه سان دی بگذشت / لیک گفتند / که جوان هست هنوز / بگذارید
جوانی بکند / بهره از عمر برد کامروایی بکند / بگذارید که خوش باشد و مست / بعد از این باز
او را عمری هست


یک نفر بانگ برآورد که او / از هم اکنون باید فکر فردا بکند / دیگری آوا داد / که چو فردا
بشود فکر فردا بکند / دیگری گفت / همانطور که رفت دیروزش / بگذرد امروزش /بگذرد
فردایش


با همه این احوال / من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت ؟ / آن همه قدرت و نیروی عظیم /
به چه ره مصرف گشت / نه تفکر، نه تعمق و نه اندیشه دمی / عمر بگذشت به بی حاصلی و
مسخرگی / چه دانی که ز کف دادم مفت / من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت / قدرت عهد
شباب / می توانست مرا تا به خدا پیش برد / لیک بیهوده تلف گشت جوانی
هیهات!


آن کسانی که نمی دانستند / زندگی یعنی چه ،راهنمایم بودند / عمرشان طی می گشت بی خود و
بیهوده / و مرا می گفتند که چو آنان باشم / که چو آنان دائم / فکر خوردن باشم فکر گشتن / فکر
تامین معاش / فکر ثروت باشم / فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت / زندگی خوردن نیست / زندگی ثروت نیست / زندگی داشتن همسر نیست /
زندگانی کردن / فکر خود بودن و غافل از جهان بودن نیست


ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش فهمیدم!!!!!!!!!............................................
حال من می فهمم هدف از زیستن این است رفیق / من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هوا
ها گسلم پای در راه حقایق بنهم / با دلی آسوده / فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل /
مملو از عشق و جوانمردی و زهد / در ره کشف حقایق کوشم / شربت جرات و امید و شهامت
نوشم / زره جنگ برای بد و ناحق پوشم / ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم / آنچه
آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم / شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش / ره نمایم به همه
، گر چه سراپا سوزم / من شدم خلق که مثمر باشم / نه چنین زائد و بی جوش و خروش / عمر بر باد و به حسرت خاموش
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم / حال می پندارم کین دو سه روز از
عمرم به چه ترتیب گذشت / کودکی بی حاصل / نوجوانی باطل / وقت پیری غافل/ به زبانی
دیگر/ کودکی در غفلت / در جوانی شهوت / در کهولت حسرت

ومن الله توفیق التماس دعا

زندگی پست چندساله ی دنیا



آیا ارزش دارد انسان به خاطر هفتاد سال زندگی که سی و پنج سالش شب است و او در خواب ، ده سالش بچه است و چیزی از زندگی نمی فهمد ، پانزده سالش را هم که یا توی راه است یا سر سفره و یا در دستشویی صرف می کند ، فقط بخاطر ده سال تا خدا خدایی می کند در آتش جهنم بسوزد ؟!

شیخ علی اکبر تهرانی می گوید :

 از خانه که خارج می‌شوی سعی کن چشمت آزاد نباشد، وقتی چشم دید، دل هم می‌خواهد. این طور انسان به خطا می‌‌افتد. رسول‌الله (ص) می‌فرمایند : ‌«دنیا زندان مؤمن است » زبان، چشم، گوش، قلب و فکر انسان مؤمن آزاد نیست. دست و پای انسان مؤمن آزاد نیست. بنده آن است که در بند باشد . . .

شیخ علی اکبر تهرانی می گوید :

بچه‌ات را بغل می‌کنی و گازش می‌گیری، نهایت لذت را می‌بری ولی او جیغ می‌زند. کسانی که بچه دارند می‌فهمند.

بلاهایی هم که خدا به دوستانش می‌دهد همین است، نوعی عشق‌بازی با آنهاست

استاد اخلاق ، شیخ علی اکبر تهرانی می فرمایند :

در بیابانی که برف و سرما یا آفتاب و گرما دارد و پر است از حیوانات وحشی، ما اگر هم میخ و هم چادر داشته باشیم ولی عمود چادر را نداشته باشیم، این چادر به درد ما نمی‌خورد و نمی‌تواند از ما محافظت کند. حال بدانید که نماز هم عمود و ستون دین است.

استاد شیخ علی اکبر تهرانی به جوانان اینگونه توصیه می فرمایند :

انسان باید خودش را در جوانی بسازد ؛ گرگِ پیر نمی درد چون عرضه اش را ندارد . اگر دوباره به او جان و توان بدهند همان گرگ است. انسان ها هم وقتی پیر می شوند همه مؤمن می شوند چون دیگر توان گناه ندارند


ارف بالله ، معلم اخلاق، استاد شیخ علی اکبر تهرانی می فرمایند :

 

وقتی یک دکتر به تو دارو می‌دهد، حتی اگر چند قلمش اشتباه باشد وعوارض جدی ایجاد کند، ساعت می‌گذاری و نصف شب از خواب بیدار می‌شوی و سر ساعت اطاعت امر می‌کنی. ولی خدا که خالق تو است هرچه می‌گوید می‌پرسی چرا و هزار بهانه می‌آوری !

 

 


سلامتی استاد بزرگوار
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا  معهم واهلک اعدائهم اجمعین
الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»
یا زهرا سلام الله علیها