خط سرخ شهادت

خط سرخ شهادت

شهداشرمنده ایم
خط سرخ شهادت

خط سرخ شهادت

شهداشرمنده ایم

تمام راه ظهور تو با گنه بستم

خط امتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداد
 بعد از چند شبانه‌روز بی‌خوابی، بالاخره فرصتی دست داد و حاج مهدی در یکی از سنگرهای فتح شده عراقی خوابید.
پنج روز از عملیات در جزیره مجنون می‌گذشت و آقا مهدی به خاطر کار زیاد فرصتی برای استراحت نداشت. چهره‌اش زرد بود و چشمان قرمزش از بی‌خوابی‌ها و شب بیداری‌های ممتد حکایت می‌کرد.
ساعتی نگذشت که یک گلوله خمپاره صد و بیست روی طاق سنگر فرود آمد. داد زدم: «بچه‌ها آقا مهدی» همه دویدند طرف سنگر. هنوز نرسیده بودیم که او در حالیکه سرفه می‌کرد و خاک‌ها را کنار می‌زد، دیدیم. کمکش کردیم تا بیرون بیاید.
همه نگران بودند «حاج آقا طوری نشدین؟» و او همانطور که خاک‌های لباسش را می‌تکاند خندید و گفت: «انگار عراقی‌ها هم می‌دانند که خواب به ما نیامده . »
 شهید مهدی زین الدین


اللهم عجل لولیک الفرج
 


تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست راست می گویم
 دعا برای تو بازیست راست می گویم
 اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم
 من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم
 درون سینه ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
 کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
خـــدا کـنــد کــه مــرا با خــدا کــنــی آقــــا
ز قــید و بنــد مـعـــاصــی رهــا کنـی آقـــــا
دعـــــــای مــــا بــه در بـســتـه مــی خــورد
ای کاش خودت برای ظهورت دعا کنی آقا

کمی حنا بیارید، می خوام عروسی کنم!

بسم رب الشهدا والصدیقین

کمی حنا بیارید، می خوام عروسی کنم!

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

به گزارش فرهنگ نیوز ، در گرماگرم عملیات والفجر 8، شهید "ابراهیم فیروزی" باعجله به مقر آمد و گفت: کمی حنا برایم فراهم کنید! در حالی که همه متعجب شده بودیم ادامه داد: قصد ازدواج دارم فردا شب می خواهم عروسی کنم!

آن شب حنابندان مفصلی کرد و سپس به حمام رفت. صبح زود با همه بچه ها حتی دوستانش که در مقر دیگری بودند خداحافظی کرد و به همه گفته بود می خواهم عروسی کنم.

پس از آن به سوی منطقه فاو حرکت کرد، در طول راه خمپاره ای به ماشین آنها اصابت کرد و جالب اینکه از آن جمع فقط فیروزی به شهادت رسید.


روح مطهرشان شاد یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین
خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهنده راه امام و شهدا قرار بده
الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»
 
یا زهرا سلام الله علیها

التماس دعای فرج

خاطره ی بسیارزیباازشهدا

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه
 و بقیه از روش رد بشن.داوطلب زیاد بود ...
قرعه انداختند.

افتاد بنام یه جوون.
همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!
گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه!
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.

دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد.
گفتند: " بیا! "
گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره! "

شهید ابراهیم اصغری / سرداری که آرزو داشت هزار بار قطعه قطعه شود


سرداری که آرزو داشت هزار بار قطعه قطعه شود


سرداری که آرزو داشت هزاربار قطعه قطعه شود

سردارشهید ابراهیم اصغری از جمله شهدای غواص استان زنجان است
 که آرزو می‌ کرد در راه امام (ره) هزاربار قطعه قطعه شود. 
ادامه مطلب ...